این عادت را در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی هم میشود دید:
از پرداخت مالیات دولت فرار کرده و خوشحالیم!
راهی برای یک دزدی کوچک پیدا کرده و خوشحالیم!
یاد گرفتیم که یواشکی مدرک بخریم و دکتر بشویم و خوشحالیم!
تز ارشد یا تحقیق دکترا را خریده یا دیگران مقالههایمان را مینویسند و از زیرکی خود در صرفهجویی در وقت خوشحالیم.
فراموش میکنیم که تیزهوشترین فرد این جامعه نیستیم و همه دارند به همین میانبرها فکر میکنند. تقلب میکنیم و مهندس میشویم و وقتی تصادف کردیم، زیر دست کسی که تقلب کرده و درس خوانده جراحی میشویم و در نهایت هم، در یک زلزله معمولی، زیر آوار خانهای که مجوزش با تقلب صادر شده فوت میکنیم و باید کسی با تقلب، برایمان قبری در یک جای خوش آب و هوا و نسبتاً آباد بخرد!
همیشه باورم بر این بوده که یکی از دلایل از بین رفتن اخلاق در هر جامعهای، این است که من فکر میکنم که خیلی زیرکتر از متوسط جامعه هستم و دیگران را ساده میپندارم و فراموش میکنم که آن چیزی که به عنوان یک راهکار یا راه میانبر برای کوتاه کردن مسیر به ذهن من رسیده، به ذهن خیلی افراد دیگر هم خواهد رسید و روزی بر علیه خود و نزدیکانم استفاده خواهد شد.
و در نهایت، از یک وضعیت پیچیدهی امروزی، به یک وضعیت پیچیدهی جدید تغییر مکان خواهیم داد. درست مثل جابجایی از خط دوم به خط سوم و تجربهی ترافیک قدیمیدر لاین جدید!
تا کی باید سرمان را در برف فرو کنیم، کمیبه خود بیاییم...