دوشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ب.ظ
© مدریک
در سالهای اولیه زندگی، کسی کاری به کارمان ندارد، همین که وجود داریم برای کسب محبت بی قید و شرط کافی ست. میتوانیم آروغ بزنیم،از ته حنجره مان جیغ بکشیم، هیچ پولی در نیاوریم و هیچ دوست سرشناسی هم نداشته باشیم؛ ولی همچنان ارزشمند باشیم.
اما با ورود به بزرگسالی عشق ورزی به موفقیت بستگی پیدا میکند:مودب بودن،موفقیت در مدرسه و بعد از آن ،کسب شان و مقام اجتماعی .گرچه بعضی از دوستان قول میدهند که حتی اگر ورشکسته و سرخورده شدیم ما را از خود نرانند (و در یک روز خوب ممکن است حرفشان را باور کنیم)، ولی در واقع توجهاتِ به شدت شرطی اسنوبهاست که ما را به طی کردن ادامه مسیر وامیدارد.
اسنوب به کسی میگویند که از آدمهایی که جایگاه اجتماعی رفیعی ندارد، خوشش نمیآید.
این ماهیت شرطی میتواند برایمان دردناک باشدکه فقط در شرایطی که جایگاه اجتماعی رفیعی داشته باشیم مورد احترام و مقبولیت قرار بگیریم؛چون الگوی عشق بدون قید و شرط پدر و مادر به فرزند همچنان در بزرگسالی نیز در ذهن میماند.
تجربه اولیه ما از عشق این است که در شرایطی که عریان و ناتوانیم به ما توجه و از ما مراقبت شود. طبیعتا نوزاد نمیتواند با پاداشهای مادی زحمات مراقبانش را جبران کند. نوزادان هرچقدر که محبت و مراقبت دریافت کنند فقط به خاطر هویت خودشان است،هویت در خالص ترین و عریان ترین حالت ممکن اش. آنها با وجود،شخصیت بداخلاق و جیغ جیغوی مهارنشدنی شان مورد عشق و محبت قرار میگیرند.
این ماهیت شرطی باعث میشود در بزرگسالی برای پذیرفته شدن کارهایی که دوست نداریم را انجام دهیم. شاید دیگران چنین کارهایی را بپسندند، ولی آن عطش عاطفی پنهان در ما ممکن است چندان برای این نباشد که به خاطر کارهایی که کرده ایم در چشم دیگران بدرخشیم، بلکه بیشتر میخواهیم ماهیت آن نوازش سخاوتمندانه و خالی از تبعیض دوران کودکی مان را دوباره به دست آوریم.
پی نوشت 1:این متن برداشتهای از کتاب اضطراب منزلت نوشته آلن دوباتن با ترجمه زهرا باختری است که با کمیتغییر در متن آورده شده است.
پی نوشت2:این آرتیکل صرفا مقدمه است بر اسنوبیسم از جنبه روانشناسی اجتماعی،در ادامه بیشتر با این مفهوم آشنا خواهیم شد.