جمعه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۸ ب.ظ
© مدریک
پیشنوشت 1: نگارنده این نوشته سواد سینمایی ندارد و این نوشته بیش از آنکه نقد و پیشدرآمدی از سریال باشد، تجربۀ تماشای یک دوستدار سینماست که نیازمند سیقل است.
پیشنوشت 2: این نوشته حاوی اسپویل است.
قبل از آنکه از سریال حرف بزنیم بر میگردیم به چند هفته قبل از انتشار این سریال، وقتی هنوز کسی سریال را ندیده و صرفا یک تریلر و پوستر از سریال منتشر شده و موج مثبتی درباره سریال و هومن سیدی در رسانههای جمعی شکل میگیرد.
کسی نمیتواند یک رسانه را بابت رپرتاژ آگهی ملامت کند، ولی این موج رسانهای مثبت در ابتدا به خود هومن سیدی آسیب میرساند و جلو نقد را میگیرد و بزرگتر از آن وقتی سقف یک سینما را آثار هومن سیدی قرار میدهیم، این خود سینما است که آسیب میبیند.
خوب بریم سراغ سریال.
بهنسبت آثار جلف نمایش خانگی که حتی ارزش نامبردن ندارند، چنین آثاری [ با وجود اینکه هنوز نمیتوان با یک اپیزود زود قضاوت کرد] میتواند تسلی خوبی باشد برای مخاطبانی که از تلویزیون مانده و از نمایشخانگی رانده.
سریال کاشت و برداشتهای خوب دارد، مثلا دستمال خونی که از همان سکانس رفتن به بیمارستان در ماشین داوود باقی مانده بود و باز نشدن درب عقبی ماشین داوود توسط دوستش ( وقتی که میخواد بیاید جلو بنشیند)، باعث دامنزدن به ترس بچهها میشود و بیرونپریدنشان از ماشین منطقی جلوه میکند.
گریم دختربچه رو میلگرد خوب بود و آواز پسر بچه در تیتراژ پایانی هم واقعا روی فیلم نشسته بود.
فضاسازی سکانسها پایانی را اصلا دوست نداشتم، شخصیت داوود مدام میگفت این راه امن نیست، خطرناک است، نباید تنها میامدید؛ کِی این فضای خطرناک برای من مخاطب ساخته شده که کارگردان بخواهد در سکانس پایانی از آن بهرهبرداری کند؟
شاید کارگردان همسایۀ قبلی داوود که قاچاقچیست یا مرگ بردارش را حملِ بر ساختهشدن این فضای خطرناک قلمداد کند، ولی این تصور خام حداقل برای من تماشاگر آماتور سینما هم دور از ذهن است.
این متن طی روزهای آتی تکمیل خواهد شد...